نوشته های یک عاشقِ مغرور



خدایا مرسی که هستی

این عشقو آفریدی

این عشق پاک بین خودم و خودتو آفریدی

خدایا مرسی که انقدر هوامو داری

حیف که خدا هستی وگرنه خودم ازت خاستگاری میکردم

مرسی که اجازه نمیدی آب توی دلم ت بخوره

هرچی میخوام هنوز ازت درخواست نکردم ، تو برام فراهم میکنی

*******حدود یک سال و چند روز از پست "خدایا مرسی" میگذره. هرچند اون پست رو با عصبانیت نوشتم ولی این "خدایا مرسی" سراسر عشق پاک تنها معشوقه ام هست ♡♡♡♡ 

******هرچی به کنکور نزدیک میشیم بیشتر به اوج نزدیک میشم و همه اینا رو از عشقم دارم


چون نیست زِ هرچه هست جُز باده به دست ،

چون هست زِ هرچه هست نقصان و شکست

 انگار که هست ، هر چه در عالَم نیست

پندار که نیست ، هرچه در عالم هست

پ.ن : رباعیات بسیار زیبای حکیم عمر خیام یه جوری فاز میدن که دلم میخواد بجای "فال حافظ" ، "فال خیام" بگیرم =q


هرچند با پشت کنکور موندن چیزی رو بدست آوردم که خوابش هم نمیدیدم ولی باز هم از این کار پشیمونم

بارها شده که پیش خودم میگم ای کاش یه رشته پایینتر میاوردم و همون سال اول میرفتم دانشگاه چون واقعا به اثرات و عوارضش نمی ارزه

هنوزم حس و حال کنکورم دارم

هنوزم وقتی درس نمیخونم حس عذاب وجدان لعنتی منو خفه میکنه

شنبه تا پنجشنبه هر روز تا ساعت ۳ ظهر کلاس هستم به جز سه شنبه ها که تا ۵ هستم =(( وقتی کلاسا تموم میشن دلم نمیاد برم خونه و سالن مطالعه منو به خودش جذب میکنه و وقتی توی درس غرق میشم متوجه میشم که میبینم ساعت ۱۰ شب شده و خستگی ناشی از یه ضرب و بدون استراحت درس خوندن اجازه نمیده وقتی رسیدم خونه یه حمامی برم =/// بی انگیزگی یه روز منو شکست میده هرچند بهش این اجازه رو نمیدم

هنوز توی سال کنکورم موندم و همونجور با وسواس درس میخونم خلاصه مینویسم هایلایت میکنم رنگ میکنم دور کلمات مهم کادر میکشم و هی وقت خودمو تلف میکنم و وقتی روز جمعه برای استراحت و تفریح میرسه همه دانشجوها میرن شیراز گردی و کافه گردی و صفا سیتی و انگار فقط منم که عذاب وجدان دارم که چرا صبح نرفتم سیتینگ درس بخونم و از برنامه درسیم عقب افتادم

دانشجوهای سال بالا تاکید میکردن پزشکی سخته از درس فاصله نگیرید ولی یادتون باشه شما درس میخونید که زندگی کنید نه اینکه زندگی کنید برای درس خوندن. درس مهمه اما مهمتر از اون سلامت و شادابی خودتونه پس از تفریحات خودتون به هیچ عنوان نزنید  اما متاسفانه این گوشم در اون گوشم دروازه و نمیتونم یه تفریح درست حسابی یا یه جمعه با استراحت داشته باشم


یادتونه یه پست نظر سنجی درمورد تغییر اسم وبلاگم به دانشجوی پزشکی گذاشتم؟

خب این وبلاگم بیشتر درد دل و درمورد زندگی روزانه خودمه و دلنوشته هایی درمورد عشق ابدیم یعنی عشق به آفریننده م هست

قبولیم توی رشته و دانشگاهی که حتی توی خوابم هم نمیتونستم ببینم اونقدر اتفاق بزرگی توی زندگیم هست که اگه بخوام پست توی وبلاگم بزارم ببشتر به سمت اون میره و یه جورایی با عنوان زیباش یعنی "نوشته های یک عاشق مغرور" سازگار نمیشد و از طرفی بعد از اون پست نظر سنجی تصویب شد که عنوان وبلاگ عوض نشه

خلاصه که تصمیم گرفتم این اتفاق بزرگ روی وبلاگم تاثیر نزاره و یه جورایی برای اینکه توی اون زمینه نوشته هایی داشته باشم تصمیم گرفتم یه وبلاگ جدید افتتاح کنم فقطططط پست های مربوط به درس و دانشگاه بزارم و حق ورود اون ها رو به این وبلاگ مقدس ندم 

اگر دوست داشتین دنبال کنید 

اینم آدرسش

http://mahsanmed.blog.ir/


دوستان عزیزتر از جانننن

بنظرتون عنوان وبلاگم عوض کنم و بذارم :

دل نوشته های یک دانشجوی پزشکی

یا

یک دانشجوی پزشکی

؟؟؟؟؟

ناموسا کامنت بذارید

کِنِس بازی و خسیس بازی هم در نیارید

نگید حوصلم نشد

جوابشم یک کلمه ست

بله . خیر

باتچکر ^___^


دیگه تموم شد

افسردگیا

بی اعصابیا

سر مامان الکی دانا

بی مورد گریه کردنا

نصف شب از خواب پریدنا

شب کابوس دیدنا

توی سایت قلم چی تخمین رتبه زدنا

توی سایت سنجش خیمه زدنا

دست و پا لرزیدنا

همش تموم شد

الان من موندم و رتبه م

من موندم و بازم گریه ها

من موندم و پزشکی شیراز 

.

.

.

.

راستی

رتبه هم صرفا جهت اطلاع دوستان کنجکاو میگم

۲۰۰ شدم =)))


داشتم همینجور پستای جدیدتون رو میخوندم گفتم یه پست بزارم که وبلاگم دیگه کم کم داره میپوسه

شاید باورتون نشه ولی انقدر از قبولیم مطمئنم که حتی الان که رتبه ها هم نیومده ویس پزشکیا رو گیر اوردم نشستم گوش میدم =// داغون تر از اون اینه که پاورشون هم میبینم =|| و از اون داغون تر اینه که جزوه هم مینویسم =/ و حتی از این هم داغون تر اینه که جزوه م انگلیسی و با وسواس عجیبی مینویسم =//// و از همه ی اینا داغون تر اینه که از رفرنس های مختلف حتی مطالب اضافه هم وارد جزوه میکنم -_____- 

خلاصه که اگه پراید اعتماد به نفس منو داشت الان لامبورگینی بود

البته بازم تاکید میکنم اعتماد به نفس و نه اعتماد به سقف

چون احساسم نمیگه که من قبول میشم درصدام و تخمین رتبه ها میگن

ولی نمیدونم چرا هنوز ته دلم یه ترسی مونده و حس میکنم خراب کردم

حس میکنم فردا یا پسفردا شب که سایت سنجش رو باز میکنم با رتبه بیش از ۱۰۰۰ روبرو میشم

هر روز که میگذره این حس نفرت انگیز وجودمو بیشتر میسوزونه

ای کاش همین امشب میزدن


عاقا چهارتا خبر دارم

سه تاش خوب یکیش بد

اول بد رو میگم : با مامانم شدییییییدا زدیم به تیپ و تار هم قهررررر سگی هستم جواب هیچ خری توی خونه و فامیل نمیدم 

سه تا خوب دارم : اولیش اینه که تعداد دانش آموزام زیاد شده =) یکی اضافه شد خلاصه حقوق بیشتر

دومیش اینه که هنوز نیومدم کار تدریس بهم دادن =)) هر چند از کار مشاوره متنفررررم ولی عاشششق تدریسم اما خب واسه استارت تدریس باید قبلش توی کار مشاوره خودمو جا بندازم و خب همین اول کار تدریس بهم دادن و خب تدریس نسبت به مشاوره هم استرسش کمتره هم کارش سبکتره و هم پواش بیشتره ^___^ 

سومیش اینه که حقوق نماینده ها بیشتر شده =))) قراره که عضو شورای صنفی به تمام نماینده های علوم پایه (۱۰ نفر) بابت این اتفاق خوشحال کندده شیرینی کلللفت بده درحد پیتزا ناپل (شیرازیا میدونن چه جای بالا و گرونی هست)

تعطیلات تمام شد و من حتی یه کلمه هم درس نخوندم =(( خییییلی عذاب وجدان خفه کننده ای دارم دلم میخواد خودمو داااار بزنم فقط =// 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Jenna تشریفات مجلل ارجمند دیجیتال مارکتینگ حسابدار مدرسه شاد و با نشاط Lina اداره کتابخانه های عمومی شهریار Kia چوپانانان فروش آینه کنسول پلی یورتانی